بیوگرافی مهران مدیری
برادر موسیقیدان برادربزرگم، همان که زیستشناسی خواند، پیانیست بود، همیشه موسیقی کلاسیک در خانه، شنیده میشد، صدای قطعات موسیقی باخ، صدای رویای دوران کودکیام است. تاثیر باخ تا به امروز هم پایانناپذیر و بینهایت است.
کودکی
کودکی من برایم از پنج سالگی قابل یادآوری است، پیش از آن را به یاد ندارم، آن چیزهایی که در ذهنم به صورت یک لکه مانده، یک خانه دو طبقه کوچک و معمولی، طبقه پایین زندگی میکردیم و طبقه بالا اتاق پذیرایی بود، مهمترین وسیله در آن اتاق، یک پیانو بود، تعداد زیادی موسیقی کلاسیک و مقدار زیادی کتاب، کودکی من شبیه دیگر بچهها نبود، دوست داشتم توی اتاق بنشینم و کتابهای برادرم را ورق بزنم و اسمهایشان را حفظ کنم، یک روز یکی از دوستان برادرم به من گفت: اسم این کتاب چیه؟ گفتم: فلسفه هگل، تعجب کرد، من هم شروع کردم به صورت طوطیوار چیزهایی که در ذهنم اندوخته بودم را برای او تعریف کردم.
کودکی من برایم از پنج سالگی قابل یادآوری است، پیش از آن را به یاد ندارم، آن چیزهایی که در ذهنم به صورت یک لکه مانده، یک خانه دو طبقه کوچک و معمولی، طبقه پایین زندگی میکردیم و طبقه بالا اتاق پذیرایی بود، مهمترین وسیله در آن اتاق، یک پیانو بود، تعداد زیادی موسیقی کلاسیک و مقدار زیادی کتاب، کودکی من شبیه دیگر بچهها نبود، دوست داشتم توی اتاق بنشینم و کتابهای برادرم را ورق بزنم و اسمهایشان را حفظ کنم، یک روز یکی از دوستان برادرم به من گفت: اسم این کتاب چیه؟ گفتم: فلسفه هگل، تعجب کرد، من هم شروع کردم به صورت طوطیوار چیزهایی که در ذهنم اندوخته بودم را برای او تعریف کردم.
اما درباره برادرم
صدای همسایهها در آمده بود، صبح تا شب از خانه ما صدای پیانو درمیآمد، به خصوص اینکه او همیشه یا شوپن یا باخ یا راخمانینف میزد… برای همین وقتی من تو کوچه با بچهها تیلهبازی و لاستیکبازی میکردم، مثل بقیه بودم، اما وقتی به مهمانخانه یا همان پذیرایی میرفتم، وارد دنیای دوستداشتنی خودم میشدم، احساس تنهایی میکردم، چون دوستانم این چیزها را متوجه نمیشدند.
صدای همسایهها در آمده بود، صبح تا شب از خانه ما صدای پیانو درمیآمد، به خصوص اینکه او همیشه یا شوپن یا باخ یا راخمانینف میزد… برای همین وقتی من تو کوچه با بچهها تیلهبازی و لاستیکبازی میکردم، مثل بقیه بودم، اما وقتی به مهمانخانه یا همان پذیرایی میرفتم، وارد دنیای دوستداشتنی خودم میشدم، احساس تنهایی میکردم، چون دوستانم این چیزها را متوجه نمیشدند.
مدیری میگوید: «من هنوز کارنامهها یا پروندههای دوران مدرسهام را دارم، توی تمام آنها نوشته شده: فعال است، باهوش و مدیر است.»
اهل شوخی نیستم
در جمع آدم جدی است، میگوید: تا دوره نوجوانی فکر میکردم، شاد بودن، آواز خواندن و هر کاری که انسان را سرخوش نشان دهد، کاری است به شدت جلف، به نظرم هیچ چیز بهتر از متانت نبود، حالا هم تفکرم عوض نشده، تنها شکلش عوض شده، حالا به این نتیجه رسیدم که شادی اساس یک چیز درونی است، میتوان متین بود و در عین حال از درون هم شاد بود و احساس خوشبختی کرد.
در جمع آدم جدی است، میگوید: تا دوره نوجوانی فکر میکردم، شاد بودن، آواز خواندن و هر کاری که انسان را سرخوش نشان دهد، کاری است به شدت جلف، به نظرم هیچ چیز بهتر از متانت نبود، حالا هم تفکرم عوض نشده، تنها شکلش عوض شده، حالا به این نتیجه رسیدم که شادی اساس یک چیز درونی است، میتوان متین بود و در عین حال از درون هم شاد بود و احساس خوشبختی کرد.
از ریاضی متنفرم
من در دبیرستان دلگشا، درس خواندم، در دوران تحصیل شاگرد خیلی خوبی بودم، برادر بزرگترم در ایران است و سالها در ادبیات و موسیقی فعالیت میکند، دو برادر دیگرم در سوئد زندگی میکنند. همیشه نمرات ادبیات و زیستشناسیام عالی بود، یادم میآید که گاهی اوقات معلم ادبیات کلاس را در اختیار من میگذاشت و میرفت.
در ریاضیات ضعیف بودم، من هنوز که هنوز است علت ریاضیات در جهان را نمیدانم، یعنی به نظرم بیهودهترین و پوچترین درس است و هیچ وقت نمره خوبی از آن درس نگرفتم. من درس ریاضی را به جز جمع و تفریق درک نمیکردم.
من در دبیرستان دلگشا، درس خواندم، در دوران تحصیل شاگرد خیلی خوبی بودم، برادر بزرگترم در ایران است و سالها در ادبیات و موسیقی فعالیت میکند، دو برادر دیگرم در سوئد زندگی میکنند. همیشه نمرات ادبیات و زیستشناسیام عالی بود، یادم میآید که گاهی اوقات معلم ادبیات کلاس را در اختیار من میگذاشت و میرفت.
در ریاضیات ضعیف بودم، من هنوز که هنوز است علت ریاضیات در جهان را نمیدانم، یعنی به نظرم بیهودهترین و پوچترین درس است و هیچ وقت نمره خوبی از آن درس نگرفتم. من درس ریاضی را به جز جمع و تفریق درک نمیکردم.
گرفتاریهای شهرت
گرفتاریهای شهرت باعث آزار او میشود، «تو دیگر زندگی شخصی نداری، آزاد و راحت نیستی و محدود میشوی و همراهانت را هم محدود میکنی، شهرت مثل سرطان است، وقتی هر روز در تلویزیون نشان داده میشوی، طبیعی است که مشهور میشوی. اما آن چیزی که تو را از دیگران متفاوت میکند، آگاهی و تفکر پشت قضیه است و کسی که متفکرانه نگاه میکند، دیگر شهرت برایش مهم نیست.»
گرفتاریهای شهرت باعث آزار او میشود، «تو دیگر زندگی شخصی نداری، آزاد و راحت نیستی و محدود میشوی و همراهانت را هم محدود میکنی، شهرت مثل سرطان است، وقتی هر روز در تلویزیون نشان داده میشوی، طبیعی است که مشهور میشوی. اما آن چیزی که تو را از دیگران متفاوت میکند، آگاهی و تفکر پشت قضیه است و کسی که متفکرانه نگاه میکند، دیگر شهرت برایش مهم نیست.»
اما عشقش به هنر
عشق به هنر مهران مدیری را بار دیگر به تئاتر و سپس به رادیو کشاند، به طور حتم از فعالیتهای مدیری در سالهای اخیر اطلاعات کاملی دارید، همچنین از آلبومی که در سال ۷۹ منتشر و کنسرتی هم در بهمنماه ۸۳ در تهران برگزار کرد، برای شما از زندگی این هنرمند مطرح ایران، مطالبی را جمعآوری کردهایم که خواندنش هیجان زیادی در شما به وجود میآورد…
عشق به هنر مهران مدیری را بار دیگر به تئاتر و سپس به رادیو کشاند، به طور حتم از فعالیتهای مدیری در سالهای اخیر اطلاعات کاملی دارید، همچنین از آلبومی که در سال ۷۹ منتشر و کنسرتی هم در بهمنماه ۸۳ در تهران برگزار کرد، برای شما از زندگی این هنرمند مطرح ایران، مطالبی را جمعآوری کردهایم که خواندنش هیجان زیادی در شما به وجود میآورد…
علاقه به زیستشناسی
«دوست داشتم زیستشناس شوم، هنوز هم دوست دارم، در کودکی کتابهای برادر بزرگم که زیستشناسی خوانده بود را مطالعه میکردم، شاید بهترین آرزویم این بود که کارهای تحقیقی درباره زندگی حیوانات داشته باشم. هنوز هم علاقهمندم، بیشتر فیلمهای مورد علاقهام، همین فیلمهای مستند است.»
مهران مدیری سال ۶۵ به دانشگاه رفت، اما حضور در جبهههای جنگ باعث شد که درس را نیمهتمام رها کند،مدیری میگوید: «در خیلی از جبههها بودم، مرصاد، حلبچه و…» تقدیم به محمد نوری «آلبوم موسیقیام را به «محمد نوری» تقدیم کردم، چون عاشق صدای او بودم، شعرها و آهنگهایم خیلی نزدیک به صدای نوری بود.» مهران مدیری یک کنسرت هم در سال ۷۹ در دبی اجرا کرد.
«دوست داشتم زیستشناس شوم، هنوز هم دوست دارم، در کودکی کتابهای برادر بزرگم که زیستشناسی خوانده بود را مطالعه میکردم، شاید بهترین آرزویم این بود که کارهای تحقیقی درباره زندگی حیوانات داشته باشم. هنوز هم علاقهمندم، بیشتر فیلمهای مورد علاقهام، همین فیلمهای مستند است.»
مهران مدیری سال ۶۵ به دانشگاه رفت، اما حضور در جبهههای جنگ باعث شد که درس را نیمهتمام رها کند،مدیری میگوید: «در خیلی از جبههها بودم، مرصاد، حلبچه و…» تقدیم به محمد نوری «آلبوم موسیقیام را به «محمد نوری» تقدیم کردم، چون عاشق صدای او بودم، شعرها و آهنگهایم خیلی نزدیک به صدای نوری بود.» مهران مدیری یک کنسرت هم در سال ۷۹ در دبی اجرا کرد.
مدیر بودم
بچه که بودم مثل نام خانوادگیام، همیشه مدیر بودم، یعنی همیشه من بودم که میگفتم چی بازی کنیم و یا چه جوری بازی کنیم، رییس پلیسها یا رییس دزدها، من بودم، اغلب مواقع هم گناهها را خودم به گردن میگرفتم، خیلی از موارد وقتی یکی «لو» میرفت، من همه چیز را قبول میکردم و میگفتم گناهکار من هستم. این حس هنوز هم در من مانده و هیچ وقت عادت ندارم که راز کسی را فاش کنم.
بچه که بودم مثل نام خانوادگیام، همیشه مدیر بودم، یعنی همیشه من بودم که میگفتم چی بازی کنیم و یا چه جوری بازی کنیم، رییس پلیسها یا رییس دزدها، من بودم، اغلب مواقع هم گناهها را خودم به گردن میگرفتم، خیلی از موارد وقتی یکی «لو» میرفت، من همه چیز را قبول میکردم و میگفتم گناهکار من هستم. این حس هنوز هم در من مانده و هیچ وقت عادت ندارم که راز کسی را فاش کنم.
صفحه قبل 1 صفحه بعد